🌟 مناسبت

شعر شعادت حضرت علی اصغر مناسب شهادت محرم 1400 + متن اشعار | بامتن

اشعار قدیمی از شاعران به مناسبت شهادت حضرت علی اصغر ۱۴۰۰
 

متن شعر حسن لطفی برای شهادت علی اصغر ۱۴۰۰

 
پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد
مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد

چشمِ او خورد به لب‌های تَرک خورده و گفت:
کاش می‌شُد به لبش دیده‌ی‌تر را بکشد

بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است
نیست عباس که این قُرصِ قمر را بِکِشَد؟

از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند
از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد

خواست از سمتِ سه‌شعبه بکشد سر چرخید
بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد

تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید
نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد

هرچه می‌خواست بیاید به حرم باز نشد
یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد

باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد
آه این سینه غَمِ چند نفر را بِکِشَد

زیرِ لب گفت: فقط آه رباب آه رباب
وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد

حرمله گفت: پسر را زد و بابا را کُشت
باید او در کمرش کیسه‌ی زَر را بِکِشَد

هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست
قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد

کاش می‌شُد که نمی‌دید رُباب این دفعه
نیزه‌ای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد
________________________

 

شعر مناسب شهادت حضرت علی اصغر رسول عسگری

جم شدن دوروبرش داره میره
با علی اصغرش داره میره
بعد شیش ماه چجوری دل بِکَنِه
روی دستش پسرش داره میره

خدای بالا سرم گواهشه
بچه‌ای که با منه شیش ماهشه
دو سه قطره آب بدید میبرمش
مادرش بدجوری چشم به راهشه

بی پسر شدن چقد سخته خدا
خون جگر شدن چقد سخته خدا
روی دستم پسرم داره میره
آخ پدر شدن چقد سخته خدا

میشه تنها بشینی گریه کنی
روی خاکا بشینی گریه کنی.
ولی سخته دشمنت بخنده تو
بین زن‌ها بشینی گریه کنی
________________________
سید پوریا هاشمی
ای، ولی الله گهواره نشین
دستهایت پرچم فتح المبین

گریه هایت خطبه‌های حیدری
حجت کبرای محشر! محشری

پیر‌های کاروان را مقتدا
بند قنداقت عمود خیمه‌ها

نور مات نور ربانی تو
لشگری مات رجزخوانی تو‌

 
ای سپاه کافران را خط شکن
مستجاب الدعوه مثل پنج تن

باقیات الصیالحاتی یا علی
حسرت آب فراتی یا علی.

کهیعص سوره‌ای
روح هر ادعیه‌ی ماثوره‌ای

از حرم آمد صدای آب آب
بین خیمه زد بروی سر رباب

آه مادر بین چشمت خواب نیست
هی زبانت را نچرخان! آب نیست

بار دیگر تب سراغت آمده
سیب سرخم! صورتت تاول زده

بی قرارم تند قلبم میزند
نبض هایت نامنظم میزند

مینشینم باز هق هق میکنم
حرفی از رفتن نزن دق میکنم

این جماعت با علی‌ها دشمن اند
اصغر و اکبر ندارد میزنند

تاکمی نیرو به بازو میدهند
هر جوابی را سه پهلو میدهند

چه کنم روضه زبانش قاصر است
حرمله تیرو‌کمانش حاضر است

وای اگر بابای تو گریان شود
بین میدان و حرم حیران شود

حق بده اینقدر حالم مضطر است
حنجرت از برگ گل نازک‌تر است

جان‌مادر تیر خوردی پر نزن
دست و پا در پیش این لشگر نزن

خون تو هرگز نمیریزد زمین
میبرند آن را سوی عرش برین

غم مخور خونت شفاعت میکند
حضرت زهرا بزرگت میکند
________________________
مهدی رحیمی
کاش این چنین نبود داستان کربلا
کاش از سنان و تیر و نیزه پُر نبود آسمان کربلا‌
می‌رسید لااقل زمان دیگری زمان کربلا

کاش این چنین نبود
ظُهر روز واپسین نبود
کاشکی کسی به اسم حرمله با کمان خویش
هیچ وقت در کمین نبود

کاش کربلا نبود، اگر که بود، آب آوری نداشت
آب آوری اگر که داشت خوب بود علیِ اکبری نداشت
آب آور و علی اکبرش به جای خود
کاشکی سه ساله دختری نداشت
آب آور و علی اکبر و سه ساله هم که داشت
لااقل علیِ اصغری نداشت

کاش که رقیه جان
برای اصغرش هی سراغ آب را نمی‌گرفت
دامن رباب را نمی‌گرفت
این قَدَر سریع و تند از کمان حرمله جواب را نمی‌گرفت

آخرین جهاد بود
وقت اعتماد بود
دست جمله‌ی غریب «کیست یاری ام کند».
توی دست باد بود

جای لشکر یزید.
باد هول شد از این طرف وزید
پس صدای خسته‌ی پدر تا حرم رسید
پس صدای غربت پدر به گوش گاهواره هم رسید

گاهواره تاب خورد
گوییا علیِ اصغر از صدای تشنه‌ی پدر
چند قطره آب خورد
ظاهراً علی، ولی، تیر را رباب خورد

کاش‌های من به من اجازه داد
تا مسیر روضه را عوض کنم
توی ذهن من داستان چنین شدش که حرمله.
در میان قافله
خیره شد به روبرو
هی نگاه کرد حرمله به عرض تیر و عرض کوچک گلو

ابن سعد گفت:حرمله کدام قسمتش بگو کجا؟
حرمله به فکر رفت این گلو کجا و سینه‌ی عمو کجا؟

گفت:تیر من به سمت او اگر رها شود
ابن سعد شک نکن سر از تنش جدا شود

پس سه شعبه را گذاشت
تیر دیگری به چِلّه کرد حرمله که شعبه‌ای نداشت

گفت: تیر ساده کافی است
که برای این گلوی خشک.
از سه شعبه لااقل دو شعبه اش اضافی است

تیر را گذاشت در کمان و چِلّه را کشید
چشم چپ که بسته.
چشم راست را که باز کرد و
حنجر ظریف طفل را که خوب دید

دست زد به روی دست
پرت کرد گوشه‌ای کمان خویش را، نشست

هرچه گفت: ابن سعد، تیر را به چِلّه‌ی کمان نکرد
دیگر امتحان نکرد

پس نفس نفس قدم قدم
ریخت لشکر از صدای گریه‌ی علیِ اصغر عاقبت به هم

یک نفر دوید، مشک آب را گرفت روی دوش
تاخت رفت
پس برای طفل شیرخواره
از سه شعبه گاهواره، ساخت، رفت

لشکر از یسار و از یمین
پای طفل شیرخواره، مشک ریختند
پس به جای تیر، اشک ریختند

دست‌های بیعت کثیف کوفیان دراز شد دو مرتبه
راه آب باز شد دو مرتبه

کاش‌های من ادامه داشت در سرم که حرمله
تیر را گذاشت در کمان و داد زد به سمت قافله
از من افتخار فتح این گلو و از شما صدای هلهله

آه تیر حرمله سه بخش شد
بین حنجر و دل رباب و سینه‌ی حسین، پخش شد
________________________

محسن صرامی

حرمله الهی که خیر نبینی
هنوزم نخشکیده اشک رباب
با دلش چه کرده این غم که دیگه
نمیشه پیشش بیاری اسم آب

خواب اصغر و میبینه دائماً
زندگی میکنه با فکرعلی
تا غذا براش میارن میشینه
باز، زبون میگیره با ذکرعلی

واسه آرامش خاطر خودش
میره گهواره رو هی تکون میده
میون گریه لالائی میخونه
روزی صدبار توی روضه جون میده

بمیرم الهی بعدکربلا
افتاده بدجوری ازخواب و خوراک
میگه پیش چشم من بانیزه‌ها
درآوردن علی مو اززیرخاک

حدود یه سالی هست دیگه رباب
نمیشینه حتی زیر سایبون
توی آفتاب میشینه روضش اینه
آقامونا کشیدن تو خاک و خون
________________________

حسن لطفی

گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد

چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد

اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سه‌شعبه همه‌یِ حَنجره را زد بد زد

دست و پا داشت که می‌زد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد

اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد

بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت: بگو تیر کجا زد بد زد؟

گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد

پشتِ خیمه به سرِ قبر، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد

طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد

نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربه‌یِ پا زد بد زد

رهگذر‌های دَمِ کوچه به هم می‌گفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد

سال‌ها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد بد زد
________________________

محمد جواد شیرازی

انگار علی مادر تو شیر ندارد
گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد

بی حال شدی و دل من ریخته برهم
درمانده شده فرصت تأخیر ندارد

می‌گیرم از این قوم کمی آب برایت
بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد‌

 
ای مردم کوفه پسرم تشنه‌ی آب است
این کودک بیچاره که تقصیر ندارد

یک مرد بیاید ببرد غنچه‌ی من را
آبش بدهد… مادر او شیر ندارد

گفتند: “حسین آمده خود آب بنوشد”
یک جرعه‌ی آب این همه تفسیر ندارد‌

 
ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد
شش ماهه‌ی بی شیر که شمشیر ندارد

تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا…
شش ماهه‌ی من طاقت این تیر ندارد

شادی نکنید این همه که مادرش افتاد
شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد

بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر
کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد

گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر…
…گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد

خوابش شده دامادی اصغر، ولی انگار
خواب دل هجران زده تعبیر ندارد

منبع:yjc.news

دیدن پست bamatn.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *